گل گندم

...پرم از واژه های پریشان احساس...

...اشباع شده ام ازاندیشه های سبز توفان زده...

...دارد مثل همیشه شعر از سرو کول ذهنم بالا می رود...

...بس است چله نشستن...گذشت فصل صبوری...

...این بغض ناخوش احوال حتما دلیل دارد...

...دیوارها تو را فریاد می زنند و من...سراسیمه...تمام خاطراتت را از پنجره اتاقم بیرون میریزم...

...یک لحظه تو را دیدم و نگاهم ...سالها...زندانی جزیره پنجره ها شد...

...این شعرهای سربه هوا...این جمله های بی سروته...دست از سرمن بر نمی دارند...هرگز..

...می دانم از امروز تا همیشه شاعرتر می شوم...

...می دانم که دیگر باران میشود همسایه دیوار به دیوار بالشم...

...می دانم که سکوت می شود موسیقی ممتد روزها و لحظه هایم...

...اما...اشکالی ندارد...

...کاری از دست من و درخت پشت پنجره آشنا و این لحظه های خیس بر نمی آید...

...من دیگر هرگز خودم راهزار بار با این واژه ها زخمی نمی کنم...

 

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 10:30 توسط فروینا| |

 * *


*مي داني ... !؟ به رويت نياوردم ... ! *


* از همان زماني كه جاي " تو " به " من " گفتي : " شما " *


*فهميدم *


*پاي " او " در ميان است ...*


* *

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 10:41 توسط فروینا| |


Power By: LoxBlog.Com