نشانه...


گل گندم

امشب...

نشانه ای مثل نسیم نشست روی نفس هایم...

غرق شدم در لحظه های خوش دوست داشتنهای عمیق...

یعنی...این...نشانه...

...عطر حضور مهربان مخاطب نوشته هایم است...

...جمله های پراکنده امشبم گواه بیقراری من است...

اما...

باهمه اینها...

من نمی خواهم دیگر روزگار را برای خودم اینگونه تعریف کنم که...

نسیمی می آید از لحظه های دور...

او می فهمد که...

...من خودم را فراموش کرده بودم...

او می فهمد و مهربانی می کند...

...مهربانی می کند...

و باز مثل همیشه...

در یک لحظه حساس که دلبستگی جاخوش می کند در تارو پود لحظه های من...

او می رود و فرار می کند از حقیقت...

از خاطره...

از دلتنگی...

از دوست داشتن های عمیق هزار ساله...

و درخت پشت پنجره آشنا پیش می رود تا...مرز پیرشدن نابهنگام...

من از این تعریف روزگار که لهجه غروب دارد و طعم باران...بدم می آید...

من از دست این اکنون پر از بی تابی...

از این ترک کردنهای غیرمنطقی...بیزارم و خسته...

...جان گلهای خوش عطر آشناییمان...

اینبار اگر خواستی بیایی...

....

...برای همیشه بیا...

 



نوشته شده در شنبه 22 مهر 1390برچسب:,ساعت 23:44 توسط فروینا| |


Power By: LoxBlog.Com