گل گندم
وای که این منِ بهانهگیر... آنقدر درگیرِ بهانهگیری بود که یک لحظه هم به باورش خطور نکرد... که تو در تمام لحظه لحظه روزگارش دوستش داشتی... که دوستش داری... که…خدا بگذرد از این منِ کمحواس... که حواسش به این همه سکوت عاشقانه تو نبود... که… آنقدر داد و بیداد کرد، نفهمید چشمهایت مدام عشق را زمزمه میکنند… که نگاهت طعم ناب عاشقی را دارند!… که… من همیشه و هنوز چقدر دوستت میدارم... و تو… همیشه و هنوز چقدر دوستم میداری... .... و حالا من به یمن این پیام های این لحظه تو... با اینکه شاید مثل همیشه تلخ بود اما...امید قشنگی نهفته داشت... هر روز دعا میکنم: خدا...پرندههایعشق را به هم برساند و حفظشان کند... خدا...به همین آفتاب شهریور ماه تمام موجوداتش را چه پرنده باشند چه درخت، و چه انسان... عاقبت به خیر کند و...دلشاد و...دل آرام...الهی آمین…الهی آمین… ... و در این اکنونهای بینظیرِ خدا...تا همیشه دنیا... چشمهایم با من نشستهاند و انتظار آمدنت را نفسسسسسس میکشند... ...عزیزدلم…
Power By:
LoxBlog.Com |